کلمات کلیدی :
---------------------------------------------------
هر چه می آیم از تو دور تر می شوم
فرار می کنی
آخر خوابهام همیشه می خندی
توی بیداری نگاهم نمی کنی
شبها وصال است و روزها هجران
دوستت دارم جواب نمی دهد
کلمات کلیدی :
---------------------------------------------------
دست خدا
نویسنده : شیدا::
91/12/8:: 7:58 عصر
دعامیکنم زیر این سقف بلند
روی دامان زمین، هرکجا خسته شدی
یا که پرغصه شدی
دستی از غیب به دادت برسد
وچه زیباست که آن دست خداباشد وبس !!!!!
کلمات کلیدی :
---------------------------------------------------
روی آن شیشه تبدار نقش تورا ـــ ها ــــ کردم
اسم زیبای تورا با نفسم جا کردم
شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تورا
عکس زیبای تورا سیــــر تماشا کردم
کلمات کلیدی :
---------------------------------------------------
پرواز
نویسنده : شیدا::
89/12/1:: 4:23 عصر
کلمات کلیدی :
---------------------------------------------------
...
نویسنده : شیدا::
89/6/9:: 7:47 عصر
سکوت شبانه هایم همیشه عبور قصه ی تورا تکرار میکند ...
واین منم که در شراره های احساس تو زبانه میکشم .
خاطره های ما همیشه بن بستی است از عاطفه های رنگ پریده
ونیازهای ما همیشه از غروری دردناک می پوسد.
این جا من هنوز هم اسیر خیال تو ام .
مرا به اعتبار کدام سپیده به ابتدای شب رها کردی ؟
به امید کدام بهار مرا به ویرانی پاییز سپردی ؟
طلوع امیدم را به غروب انتظارم پیوند بزن وبا سحرگاهان بیا ! !
کلمات کلیدی :
---------------------------------------------------
عشق
نویسنده : شیدا::
89/6/4:: 9:35 عصر
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی . دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال . عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است . دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد . دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند. عشق طوفانی و متلاطم است دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت . عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست . دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین میکند و باخود به قلهی بلند اشراق میبرد عشق زیباییهای دلخواه را در معشوق میآفریند دوست داشتن زیباییهای دلخواه را در دوست میبیند و مییابد عشق یک فریب بزرگ و قوی است دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق عشق در دریا غرق شدن است . دوست داشتن در دریا شنا کردن . عشق بینایی را میگیرد دوست داشتن بینایی میدهد عشق خشن است و شدید و ناپایدار دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار . عشق همواره با شک آلوده است دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر . از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر . عشق نیرویی است در عاشق،که او را به معشوق میکشاند دوست داشتن جاذبه ای در دوست، که دوست را به دوست میبرد. عشق تملک معشوق است دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست . عشق معشوق را مجهول و گمنام میخواهد تا در انحصار او بماند دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و میخواهد که همهی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند . در عشق رقیب منفور است، در دوست داشتن است که: ”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند” عشق معشوق را طعمهی خویش میبیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هر دو دشمنی میورزد و معشوق نیز منفور میگردد . دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است یک ابدیت بی مرز است، که از جنس این عالم نیست
کلمات کلیدی :
---------------------------------------------------
با تو
نویسنده : شیدا::
88/9/6:: 12:20 صبح
باتو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند باتو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند و ابر،حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد باتو، دریا با من مهربانی می کند باتو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند باتو، من با بهار می رویم باتو، من در عطر یاس ها پخش می شوم باتو، من در شیره ی هر نبات میجوشم باتو، من در هر شکوفه می شکفم باتو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم باتو، من در روح طبیعت پنهانم باتو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم باتو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند. بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند بی تو، من با بهار می میرم بی تو، من در عطر یاس ها می گریم بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم. بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم بی تو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، درتنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم. درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ وپ رکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من ، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک ، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند.
کلمات کلیدی :
---------------------------------------------------
ساقی
نویسنده : شیدا::
88/2/6:: 3:36 عصر

به من امشب ای ساقی بده می دریا دریا
اونقدر امشب مستم کن که بشم دور از دنیا
بده جامی ای ساقی که بسازم با دردام
ساقی ساقی ای ساقی باز مستم و دیوونه
غم عشق و رسواییم دیگه از کی پنهونه
هنوز دیوونشم من اسیر دل تو دستاش
عزیزم اونه اما غریبم من تو دنیاش
آخ که دیگه یادش نیست که میگفت دلدارم باش
ساقی ساقی ای ساقی باز مستم و دیوونه
غم عشق و رسواییم دیگه از کی پنهونه
کلمات کلیدی :
---------------------------------------------------
دودلی
نویسنده : شیدا::
88/1/30:: 5:6 عصر
آخه من هیچی ندارم که نثارت کنم
تا فدای چشمهای مثل بهار تو کنم
می درخشی مثل یک تیکه جواهرتوی جمع
من می ترسم عاقبت یه روز قمارت بکنم
من مثل شبهای بی ستاره سرد و خالیم
خوب می ترسم جای عشق غصه رو یارت کنم
تو مثل یه قصه پر از خاطره هستی نمی خوام
من بی نشون تو رو نشونه دارت بکنم
تو که بی قرار دیدن شب و ستاره ای
واسه دیدن ستاره بی قرارت بکنم
مثل دریا بی قراری نمی تونی بمونی
من چرا مثل یه برکه موندگارت بکنم
من مثل شبهای بی ستاره سرد و خالیم
خوب می ترسم جای عشق غصه رو یار تو(ت بود) بکنم
تو مثل قصه پر از خاطره هستی نمی خوام(نمی خوای غلط بود)
من بی نشون تو رو نشونه دارت بکنم
تو بگو خودت بگو با تو بمونم یا برم
کلمات کلیدی :
---------------------------------------------------
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
---------------------------------------------------