
مبارزه با غم
محبوبا ، شبها وروزها از
دوری تو خواب به چشمان غم زده ام نمیاید. اشک گران قدر را بخاطر تو ارزان
گردانیدم. غمگین ودلشکسته لحظه به لحظه ساعتهای روز را شمارش میکنم تا به
پایان آیند و روزی رسد بنام روز... شنبه.... روز دیدارهای گرم ، روز وصال
، ولی این لحظه ها خیلی سخت وکُند میگذرند .
گویی نمیخواهند شادی قلبم را در سپری شدنشان مشاهده کنند .انگار میخواهند
مرا تا ابد در غم ببینند... در غم هجران تو... ولی هر چقدر که سخت بگذرند
همین غم سنگین را دوست دارم... چون بخاطر توست. چون اسم تو را در لابه لای
ثانیه هایش هجی میکنم ...اگر حزن واندوه من زیاد وطولانی شد نمیخواهم
پرچم تسلیم را بالا ببرم وغم را در شکست خود شادمان ببینم.. می
ایستم..سرفراز وپایدار ... در انتظارت مقاوم خواهم بود... همچون مقاومت
ددختی تنومند در برابر طوفانی سهمگین... مقاومتی بهتر از مقاومت سنگ
بیابان دربرابر سیل وباران... بهتر از مقاومت پروانه در برابر حرارت شمع
... می ایستم ، باچشمانی بی رمق ، بی فروغ... ولی با دلی پر شوروباجسمی
لرزان از درد ... درد شبهای بیداری تا سحرگاه... ، با نگاهی سوزناک و
قلبی پرطپش در انتظارت می ایستم... ای که شعله ء وجودم را فروازن ساختی
... ای که بر پرد? ناامیدی که بر زندگیم گسترانده شده خط بطلان
کشیدی...در انتظارت صبری خواهم کرد تلخ تر از خودِ صبر .... .
10آذر 73
ساعت 6 عصر